تو خدای سرنوشت من بودی...


✓❤ـهَـــوایـِ ـشَــرجیـِ دِلـــــــَم ❤✓

بــِ یادِ دلـهاییـ کِهـ: بیـ تَقـصیرَند...

میگویند از صبح بنویس، 

از  آفتاب

و من چگونه از خورشید بنویسم وقتی تمام وقت  باران پنجره ی چشمانم را شسته است؟

همه دلشان شخصیت های مثبت میخواهد، آدمهــــای  خوشحال اما مـــن خوشحالم که نمیتوانم

اَدای آدمهای خوشبخت را در بیارم...

  بی ســـتاره ام و زرد با طعم معطر پاییـــز که حضورش  تنها معجزه ی لحظه های من است

آغوش لحظه هایم همچنان از عطر  تن او که باید پر باشد خالی است

نمیتوانم باور کنم نبودنش را

اگر عشقمان تخیل  بود به جنون نمی رسید،

 اعتراضی  نیست!

وقتی بهم نمیرسیم به جنون رسیده از هم باید راضی باشیم...

خلاصه غم سنگینی است

نداشتن تنها بهانه ی دوست داشتنی زندگی ام

مرگ را زندگی  کردن غم سنگینیست...

امــــا  همیشه هم حق با برنده ها نیست

میشود در  عین بازنده بودن سربلـــــند بود  و او  را  از کوچه پس کوچه های دنیا خواست

سکوت میکنم

تا  به خاک سپردن خاکستر  آخرین آرزوی بر باد رفته ام آبرومنــدانه باشد

گریـــه میکنم با شکـــوه مثل  اقیانوس،  بلـــند  مثل اورســت

آنها  نمیدانند که ماه خوشبختی مشـترک همه ی  بی ستاره هاست

خوشبختی  مشترک همه ی آنهایی  که از یک شکست عاشقانه می آیند

خوشبختی مشترک من و تـو...

 

نذاشتن مالِ هم باشیم

نخواستن من و تو ما شیم

نمیگم تا ابد یادت نمی افتم

جدایی رو پذیــــــرفتم ...

 

مریـــــم حیدرزاده

از کتابِ " اون یکی رو جز من داشتx

 

 

 



|جمعه 27 تير 1393برچسب:,| 11:58|✓atiye✓|

Shik Them